۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

14 ِ عشق



تنهايي 
زندان
پرانتزي خالي
.
.
اسيري 
گرفتار
بوسه 
اثيري
دست ها 
.
.
14 ِ عشق 
*
بانو نوشت : دارم مي شم همون بانوي غم كه خيلي ها مي شناختن ! تغييرات سريع داره اتفاق مي افته ! باز خاطره نويسي رو جدي شروع كردم با چاشني حس و رو راستي ! خالي مي شم اينجوري ! 
ولنتاين Day : نمي دونم تنهايي يا من رو تو قلبت داري . نمي دونم بايد تبريك بگم يا نه . نمي دونم مي شه شكلات هايي كه فرستادي رو يكي يكي از تو كاغذ در آور و نشست تنهايي خورد يا بايد نگه شون دارم تا سال بعد . ... هر چي كه هست ... انگار براي ِ ما نيست!



۲ نظر:

  1. هیچ چیز تو این دنیا برای ما نیست به جز لذتی بسیار کوتاه که باید ازش نهایت استفاده کرد

    پاسخحذف
  2. احساس زندانی ای را دارم
    که بعد از 50 سال حبس
    مشمول عفو شده
    نه میشود از اسارت عادت رها شد
    نه هوای آزادی را استشمام نکرد
    فقط می توان تمام شد
    بدون تو
    ..................................
    منتظر زمانی ام که دوباره به این فکر کنم که بانوی غم اصلا بهت نمیاد... :)

    پاسخحذف